-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 11:02
زندگی خیلی تخمیه. هی دنباله یه آدم می گردی که خیلی باش حال کنی و مال خودت باشه و می جنگی و کونت پاره می شه و ضربه می خوری و پا می شی خودتو می تکونی و اینا . بعد که همه چی خوب و خوش و سلامت می شه و آروم و لعنتی و خوش گذشتنی، هی همش از این چیزا میاد تو مخت که هدفت این بود؟ می خواستی ازدواج کنی و پول جمع کنی و از این...
-
عشق نهانی.
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 10:59
عاشق پریود شدنم. خیلی کیف می ده. جوری که از نیم ساعت پیش که پریود شدم همش دارم واسه خودم می خونم پریود شدم من در زندگانی......عشق نهانی. الانم تو مغزم اینه که یواشکی میز کارمو ترک کنم و بزنم به کوه و دشت و طبیعت و بعدش یه کم بخوابم و به خودم رسیدگی کنم و مواظب خودم باشم و قربون صدقه خودم برم و فردا هم که تعطیله و با...
-
.....
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 11:57
یه لذت خیلی بزرگ تو دنیا کندن پوست تخم مرغ آب پزه .
-
تنگ دلی
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 12:35
وقتی کلیپس زدی به موهات دیگه صبح ها جلو نشستن تو تاکسی فایده نداره چون نمی تونی کلتو تکیه بدی به پشتی صندلی و خوابت ببره. شایدم مشکل دلتنگیه آدم باشه.
-
بهار لعنتی
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 14:32
بهار که میاد دیگه ادم همش خوابش میاد و شل میشه و مغزش می ره تعطیلات و تمرکزش به گوه میره و صبحا باید با کتک بیدار بشه و خدا نکنه که شب حموم نرفته باشه و مجبور بشه صبح زود تر بیدار بشه و بره حموم و بازم خدا نکنه تعطیلات عید خیلی بهش خوش گذشته باشه و ...
-
علی
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 14:48
علی یادته یه بار من با تو و بابا اومدم حموم؟ علی یادته یه بار رفتیم رو دیوار نشستیم یه عالمه تخمه خوردیم؟ علی یادته چقد میکرو بازی می کردیم؟ علی یادته یه بار به یه دختره شماره داده بودی. من نگرانت شدم فکر کردم حالا دیگه درس نمیخونی می ری معتاد میشی و دعوات کردم. چقد مظلوم شده بودی اون لحظه علی! علی یادته یه بار داشتیم...
-
living on my own
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 15:52
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Sometimes I feel I'm gonna break down and cry (so lonely) Nowhere to go, nothing to do with my time I get lonely, so lonely, living on my own. Sometimes I feel I'm always walking too fast (so lonely) And everything is coming down on me, down on me, I go crazy Oh so...
-
یوش و از این حرفا
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 11:14
شبه تصمیم می گیریم بخوابیم. چون بیرون خیلی سرد و تاریک و ترسناکه تصمیم می گیریم تو ماشین بخوابیم. هر چهارنفرمون آماده می شیم واسه خواب. شب بخیر می گیم. هر چی لباس داشتم و جوراب و شلوار و اینا پوشیدم که یه وقت سردم نشه. ساکت می شیم. 5 دیقه می گذره . شروع می کنیم به وول زدن. خوابمون نمی بره. تصمیم می گیریم نخوابیم حرکت...
-
غر و از این چیزا
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 15:30
سرم درد میکنه و ماهیچه های گردنم گرفته و الان که تعطیل شم تو نمیای دنبالم و ماشینو یه جای گوهی پارک کردم و مجبورم کلی تو ترافیک باشم تا برسم خونتون و امشب هم باید زود برم خونه و ذهنم درگیره. ذهنم درگیره پیدا کردنه آدمای جایگزین واسه مسافرته عیده و کسی پیدا نمی شه. خیلی خوشحالم واسه اتفاقاته این دو روز افتاده و دیدم...
-
درگیری و سر شلوغی
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 14:27
در این لحظه شدیدا به مرخصیه ساعتی و داستان دوم کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم رو خوندن و یه مسافرته کوتاه و استخر و یه مقدار پول ( نه یه کم بیشتر از چیزی که تو مغزته ) و یه چمدونه خوشگل و معاینه فنی ماشین و درست کردن دزدگیر و خریدن یه شلوار سرمه ای گشاد و احتمالا یه کفش خوشگل و عوض کردن سیم کارت و خرید یک عدد...
-
anniversary
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 15:14
یه کم خیلی زیاد هیجان دارم. دیروز با دوستای دانشگاهم رفتم بیرون. دخترونه. بعد از یکی دو سال. خیلی حس خوبی داشتم. آدم وقتی دوست صمیمی داشته باشه و بتونه باش غیبت کنه و غر بزنه و اتفاقاته خوب و بهش بگه خیلی تو روحیش تاثیر خوب می ذاره. 5 شنبه هم که سالگرد روزیه که من و تو همدیگرو دیدیم. چقد کیف داد. اصلا یادته تو دیر...
-
in the name of understanding
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 14:51
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه عالمه کار باید انجام بدم. گشادیم میاد.بی نهایت دلم می خواد نقاشی یاد بگیرم. یعنی وقتی بهش فکر می کنم دلم قیلی ویلی می ره یعنی انقد دلم می خواد. اون همه پارسال بهم تمرین داده بودی نصفه نیمه انجام دادم. البته بد هم کار نکردما ولی من اصلا از طراحی بدم میاد. کاش از...
-
گوسفندی گری
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 16:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 می خوام یه چیزی تعریف کنم. آدم یه وقتایی یه کارایی تو زندگیش می کنه که بعدنا وقتی نگاه می کنه میبینه عجب کاره تخمی ای کرده. من گوسفند خیلی دوست دارم. به خاطره همین هم یه بار که رفتیم ولایت به بابام گفتم من گوسفند می خوام و می خوام سرپرستیه چند تا گوسفندو قبول کنم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 15:51
تا حالا شده که رابطم با دوستای دخترم که صمیمی بودیم با هم کم بشه و اینا و مهم نباشه برام. ولی اینکه رابطه من و تو تموم شد خیلی تو مخم رفته. یه جوریم. یه حسه گوهی دارم. الان اصلا نمی دونم کجایی . خیلی دوست دارم ازت خبر داشته باشم. می تونم خونتون زنگ بزنم ولی نمی کنم این کارو. می دونی دوست بودن با تو خیلی مسئولیت داشت....
-
یادته؟
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 15:28
یادته یه بار داشتی تو باغچه به گل و اون چیزایی که کاشته بودین رسیدگی می کردی منم کنارت سر خودم و گرم کرده بودم و داشتم خاک بازی و این کارا می کردم بعد بهم گفتی برو عینک منو از تو خونه بیار؟ می دونی من رفتم تو اتاق عینکتو برداشتم ، داشتم می دویدم بیام سمت تو دیدم صدای دعوا میاد . از تو کوچه بود. اومدم دم در دیدم دو تا...
-
بچه ها شیرینیه زندگین
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 15:44
من یه شانس بد داشتم اونم این بود که همش مامان بابامو تو شرایط بدی دستگیر می کردم. اه . بعدش می گفتم چرا من حالا؟ الان به این فکر می کنم شایدم خواهر برادرم هم اونا رو کلی دستگیر کردن. اصلا بچه ها خیلی گناه دارن.
-
کوچیکی و زورت به هیچی نرسیدگی
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 15:25
یه دفه می بینی گم شدی و نمی دونی کجایی و تبدیل شدی به یه آدم گند و غر غرو و اینا. می خوای همه چی رو روال باشه و کار همه رو را بندازی. اصلا می خوای خودتو یه جوری به گوه بدی که آب تو دل مامانت تکون نخوره. می خوای تمام اون روزایی که با مامانت بودی و هوا سرد بود و تو دردسر افتاده بودین و کوچیک بودی و نمی تونستی کمکش کنی...
-
مسافرت های کیف دار.....
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 11:23
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ببین الان 5 شنبه س و ما تا 12.30 سرکاریم و معمولا بیکاریم و به خاطره تعطیلیه جمعه هوایی شدیم و اصلا کار کردنمون نمیاد. حالا این مون مون که از صب کار کردنش نمیومده و فقطم داره به تعطیلات فکر میکنه و ( لعنتی تا دوشنبه تعطیلیم به خاطر عاشورا تاسورا) اینا حوصلش یه...
-
صدای قشنگ
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 15:45
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اصلا می دونی چرا انقد صدام گرفته؟ گریه کردم؟ نه. چی ؟ سر مدیرمون یه داد وحشتناک زدم یه جوری که میزم لرزیده و تمام کاغذای رو میزم ریختن زمین؟ نه جانم. سرمای بد جور خوردم یه جوری که اصلا سرکار نرفتم و خونه نشین شدم و چشام باد کرده و کاسه خون شده و نای حرف زدن ندارم؟...
-
مکالمه ی تلفنی .....
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 15:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خوب.. خوب؟ خوب دیگه... زهره مار و خوب دیگه. خوب دیگه چی؟ خوب دیگه همین دیگه..... زهره مارو خوب دیگه همین دیگه. چرا هیچی نمیگی؟ زهره مارم خودتی. بعدشم آخه به طرزه تخمی واری و هیجان آوری همه چیز عادیه.هیچ اتفاقیم نیوفتاده. یه جوری که اصلا آدم چیزی گفتنش نمیاد. حالا...